پاسخ :
سلام
در جواب شما « دوست » باید بگم اهل شهر غم و رهسپار جاده تنهایی . واسه کی فرق می کنه که من اهل کجام ، از کجا اومدمو به کجا میرم.من شاید همدرد شما باشم ولی فرقمون اینه که مسکین نیستم . من مسکینو نیازمند معنی میکنم «نیازمند نیستم» منظورم نیاز به عشقه .تو این دوره زمونه میزانه دلتنگی و وزن علاقه آدما رو رنگ لباسو حجم جیبشون تعیین میکنه . خیلی دلم می خواد با این همدرد مسکین بیشتر آشنا بشم .هیچ رد پایی از خودت نذاشتی .ببخش که دیر جوابتو دادم .درگیر یه سری مسائل بودم .امیدوارم دوباره بهم سر بزنیو یه نشونی از خودت بزاری . بازم از هم دردیت ممنون .
«یا حق»
دلم دیگه نمی نویسه ، دلم دیگه از دردهای خودش نمی نویسه . قلمم اراده نداره ، قلمم جون نداره . انقدر از سردی نوشتم که انگشتام منجمد شده و من دیگه توان برداشتن قلم رو ندارم . نمی نویسم ، چه سودی داره که بنویسم ، هرکی این نوشته هارو بخونه می خنده ، کسی مثل من نیست ، دنیای من به رنگ دیگریه .
به دنبال رنگ قرمز عشق می گشتم که دلم به هر رنگی آلوده شد . در ادغام رنگهای زیبای خلقت بر دل پاک و بی آلایش من رنگ خاکستری زاده شد و تمام هستی منو فراگرفت ، من از سپیدی دل به خاکستر وجود رسیدم به رنگ مرگ . به دنبال کلمه زندگی بودم ولی به معنی یاس رسیدم . مهر تنهایی به پیشونیم خورد تا تو این جمعیت عاشق من از دیگران جدا باشم . آرزوهای زیادی داشتم ، آرزوهایی که بر باد رفت . نه در دستم گنج قارونی دارم نه زیر پام قالی سلیمانی .
دستهای خالی مرا چه کسی در دست میگیره ؟؟؟
قلمم نمی خواست بنویسه اما کلمات یکی یکی پشت سر هم آمدند و قلم هم واسطه ای بیش نبود . شاید یه قصه گفته باشم اما این روایت یه درده ، شاید روایت یه عشق ، نه خونی ریخته شد و نه ظلمی در کار بود تنها مرگ آهسته ای بود برای من که دنیارو جور دیگه ای می خواستم .