سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با خاموش بودن بسیار ، وقار پدیدار شود و با دادن داد دوستان فراوان گردند و با بخشش بزرگى قدر آشکار گردد و با فروتنى نعمت تمام و پایدار ، و با تحمل رنجها سرورى به دست آید و به عدالت کردن دشمن از پا در آید . و با بردبارى برابر بى خرد ، یاران بسیار یابد . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 2  بازدید دیروز: 1   کل بازدیدها: 25226
 
جشن دلتنگی
 
گذری
نویسنده: نرگس(جمعه 86/7/27 ساعت 10:32 عصر)

من امشب هفت شهر آرزوهایم چراغان است

زمین و آسمانم نور باران است

کبوترهای رنگین بال خواهش ها

بهشت پر گل اندیشه ام را زیر سر دارند

صفای معبد هستی تماشایی است

ز هر سو ، نوشخند اختران در چلچراغ ماه می ریزد

جهان در خواب

تنها من ، در این معبد در این محراب

 

 

 

 

دلم میخواست دست مرگ را ، از دامن آرزوهای ما کوتاه میکردند

در این دنیای بی آغاز و بی پایان

در این صحرا که بی گردوغبار از ما نمی ماند

خدا از این تلخ کامی های بی هنگام بس میکرد

نمی گویم پرستوی زمان را در قفس می کرد

نمی گویم به هر کس بخت و عمر جاودان میداد

همین ده روز هستی را امان میداد

 

 

 

 

اگر خواب آوار است آهنگ بارانی که میبارد به بام تو

و گر انگیزه عشق است رقص شعله آتش به دیوار اتاق من

اگر در جویبار خرد میبندد حباب از قطره های سرد

و گر در کوچه می خواند به شوری عابر شبگرد

 

 

 

 

 

در ضمیرت اگر این گل ندمیدست هنوز

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیدست هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت

آب و خورشیدو نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد

رنج می باید برد

دوست می باید داشت

 

                      (( فریدون مشیری ))

 

 

 



نظرات دیگران ( )

کهولت
نویسنده: نرگس(چهارشنبه 86/7/4 ساعت 1:46 عصر)

 

پیرزنی که در آن سوی درختان خزان دیده قدم میزد

روح چهل سالگی من بود

روحی آشفته از سایه صدها برگ

و پراکنده تر از لرزه صدها موج

روحی آماده مردن بود

پیرزنی که سر تیزی عصای او

صلح آن چشمه خندان را پیوسته به هم میزد

روح من بود که در پشت درختان خزان دیده قدم میزد

آه . . .  میدانم

دیگر این روح از آن پنجره روشن رویاها

آسمان را نتوان دید

به درختان و به خورشید نگاهی نتوان بست

دیگر احساس غریب او

در سحر گاه ، پس از باران

 

عطر نمناک را نتوان بوئید

دلش از وحشت شبهای کهولت نتوان رست

دیگر او پیر است

پیری اش تیره و دلگیر است

پیری اش تیره اتاقی است کز آن روزنه ای رو به خیابان نیست

نه خیابان ، نه بیابان

آه . . . میدانم

دیگر آن عشقی که در صبح جوان بختی

پنجه در پنجره کلبه او می شود

روی از این روح نگون بخت نهان کرده است

روی رغبت به حریفان جوان کرده است

 

 

 



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
الهی!!!
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
جشن دلتنگی
نرگس
اینجا برشی ست از زندگی من.....منی که هیچگاه هیچ کس نخواست بفهمد درونم چه می گذرد اینجا مینویسم چیزهایی که درونم می گذرد ......چیزهایی که هیچوقت هیچکس در ظاهر شادم ندید.......و نخواهد دید..... من نرگس 18ساله .......متولد در غمستان این زندگی پوچ ........و به ظاهر شاد.....

|| لوگوی وبلاگ من ||
جشن دلتنگی

|| لینک دوستان من ||
حسین
میلاد
loved110
l.boy
نسیم
مرد تنها
مقلوب عشق
وحید
آزیتا
عاشقانه زیستن ، غریبانه مردن

|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو