به نام عقل، عشق، تعادل و صلح.
درود به نرگس عزيز
مرسي به وبلاگم سر زدي و از آشنائيت خوشحالم. وبلاگ خيلي قشنگي داري و از فضاش خيلي خوشم اومد. جشن دلتنگي، جشن تنهايي و جشن مرگ.
در مورد اين پستت:
شعر فوق العادي است اما:
مرگ را دوست دارم، چون تنها كنجكاوي زندگي است كه به دست خودم انجام نخواهم داد و بايد صبر كنم تا روزي خودش به سراغم بيايد و جام شوكران را به دستم بدهد، اما اينكه نوشيدني جام رو بخورم يا نه ميخواهم خود انتخاب كنم چرا كه شايد از مزه ي اين نوشيدني خوشم نيايد، شايد بخواهد بوسه اي بر گونه ام بزند ولي باز هم من بايد انتخاب بكنم كه آيا دوست دارم من را ببوسد يا نه؟ شايد به من دستور بدهد كه بيا برويم و آنوقت است كه با قدرت جلويش ايستادگي ميكنم كه هيچ كس نميتواند به من زور بگويد حتي تو. مرگ را دوست دارم، پياده روي با او را در يك غروب پائيزي دوست دارم، ميدانم يك روز يا شب به سراغم خواهد آمد و به من خواهد گفت كه بيا برويم تا ناشناخته ها را با هم كشف كنيم ولي دوست دارم قبل از رفتن با او و كشف ناشناخته ها زماني كوتاه او را به دنياي خودم بياورم و ناشناخته هاي دنياي خودم رو به او بشناسانم. شايد مرگ هم از ناشناخته هاي دنياي من خوشش آمد و در اين دنيا ماندگار شد، آنقدر كه شايد من زماني مجبور بشوم بروم و نقش او را اجرا كنم و دستش را بگيرم و به زور به دنياي خودش برگردانم. با او در همه حال زندگي ميكنم چرا كه او و من (زندگي) مكمل هم هستيم، مرگ دوست من است دوست نديده ي من ولي:
هرگز مرگ را با گريه اي شاد نكرده ام برخيز زندگي را زنده كنيم.
ساحر
آغاز تفكر، برقراري تعادل، به اميد آزادي و صلح.