آنقدر مرده ام که هیچ چیز نمی
تواند مردنم راثابت کند
وآنقدر از این دنیا سیرم که روز مرگم را جشن میگیرم
من تنها می توانم آرزوی آمدنت را بکنم با اینکه دیگر طاقتی نمانده در انتظارت نمی توانم به سویت بیایم
حتی برای سقوط در گودال تاریک گور هم نمی توانم گامی بردارم
تنها پنجه می سا یم و ناله میزنم و فرو میروم
کجایی مرگ؟
و بسیاری بارها می میرند ، سالها ، تمام عمر . و هر بار مردن ، ادای عشقی ست به زندگی، آنگونه که شایسته ی بودن است
من بارها مرده ام ، بارها ... دوست من ، دوست ندیده ی من