آمدم...با يک دنيا خبر جديد
خدا جون روز دوشنبه گفت :
احرام ببند براي دوستات
گفتم چشم...
شب سه شنبه ساعت 11 شب محرم شديم...
به جاي همه تون
حتي تو...عزيزم
ديگه خودم نبودم...تو بودي...در طواف...در سعي
عجب خدا تو رو تحويل گرفت...
آخه من و تو رو ...بلاگ خدا بهم پيوند داده بود...
نه روابط پست دنيايي
غوغايي بود...همه تون رو ميديدم...خندان...و راضي از
خدا
اون شب...خدا همه تون رو...دور خودش جمع
کرده بود
همه بودند تا اذان صبح...
بعد گفت:به دوستات بگو منتظر تحولات جديد
تو زندگيتون باشين
آخه همه تون دوستاي من هستيد...
شما براي مال و شهوت و ريا کاري ...دور هم جمع
نشديد
به اسم من جمع شديد
پس من براتون کافي هستم...
بعد گفت به دوستات بگو...همه تون رو دوست دارم...
به من خوشبين باشين...مبينين...که دوستتون دارم...
حامي همه تون...........................خدا